خدا تورا " کلمه " خواند و دردهانم ريخت

سپس به هيات يک شعر بر زبانم ريخت

جهان تسلسل تاريکی عميقی بود

ستاره خواند تو را و در آسمانم ريخت

خدای کوزه به دوش آمد و سر ظهری

تو را چو جرعه ی نابی به عمق جانم ريخت

به فال نيک گرفتند هرچه فنجان بود

شبی که قهوه ی چشمت در استکانم ريخت

تو هر زمان که بيايی شروع تقويم است

صدای پای تو در آخرالزمانم ريخت

تو اسم اعظم عشقی که جبرئيل تو را

به طعم خوشه ی انگور در دهانم ريخت


توضیح عکس