اسم اعظم عشق
خدا تورا " کلمه " خواند و دردهانم ريخت
سپس به هيات يک شعر بر زبانم ريخت
جهان تسلسل تاريکی عميقی بود
ستاره خواند تو را و در آسمانم ريخت
خدای کوزه به دوش آمد و سر ظهری
تو را چو جرعه ی نابی به عمق جانم ريخت
به فال نيک گرفتند هرچه فنجان بود
شبی که قهوه ی چشمت در استکانم ريخت
تو هر زمان که بيايی شروع تقويم است
صدای پای تو در آخرالزمانم ريخت
تو اسم اعظم عشقی که جبرئيل تو را
به طعم خوشه ی انگور در دهانم ريخت

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اسفند ۱۳۹۲ ساعت 8:17 توسط ღ❤ღ عبـــ♥ـــاس ღ❤ღ
|