سر کلاس همیشه ی ردیف مونده ب آخر میشینم

ی روز همینطور که استاد داشت درس میداد منم داشتم با فندک بازی میکردم

جلوم ی دخدره نشسته بود که از مقنعش ی نخ آویزون بود

با فندک اومدم نخ رو بسوزونم که یهو اتیش گور گرفت

دوستم که میخواست آتیشو خاموش کنه محکم زد پسه کله دخدره

دخدره طفلی با دماغ عملیش رفت تو میز

استاد دوستمو انداخت بیرون کلاس

منم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده شروع کردم به جزوه نوشتن

ردیف آخر هم کلا همشون ترکیدن از خنده

خیلی باحال بود خیلی فاز داد کلی خندیدیم

:)