شکوه غزل
حل می شود شکوه غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نيست در عالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر می کنم
هر صبح بی قرار ترينم برای تو
بيدار می شويم ازين خواب هولناک
يک صبح جمعه با نفس آشنای تو
آدينه ای که ميرسی و پهن می شود
چون فرش آسمانِ دلم زير پای تو
يک روز گرم و روشن و سرشار می شويم
در خلسه ای که می وزد از چشم های تو
روزی که با شروع کلام تو مثل قند
حل می شود شکوه غزل در صدای تو

برای سلامتی آقامون صلوات بفرست
و تو نظرات گل بهش تقدیم کن
نفست گرم
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۲ ساعت 8:5 توسط ღ❤ღ عبـــ♥ـــاس ღ❤ღ
|