قلی داشت واسه دوستش تعریف می کرد که

آقا ی روز رفتم جنگل یهو ی شیربهم حمله کرد و دنبالم کرد

منم سریع فرار کردم

اون شیره هم هی پشت سر من میومد و لیز میخورد

دوستش : بااااو تو خیلی شجاعی من اگه بودم به خودم میریدم

قلی میگه :

پ فک کردی شیره چرا لیز میخورد ؟؟؟