صاحب الزمان
آقای من سلام
منم، همان که در به در دنبال شما میگردد و تنها نشان از بی نشانیه شما می یابد...
من اهل زمینمُ خاکی، بی یار و بی ریا شاید هم با ریا...
نمی دانم که چه هستم ولی می دانم که دلی دارم که سرچشمه و نشآت گرفته
از دلی پاک است و سبب شده تا پاکی همواره همراه من باشد
حتی در اوج گناه و شاید هم همین دل باعث می شده
که گاه گاه دست از گناه بردارم...
عزیز دل زهرا
نمی دانم که چه می خواهم ولی می دانم که هنوز دلم به دنبال شما می گردد،
در هر کجا که فکرش را بکنید
شاید به خاطر همین دل پاک است که پی شما هستم...
البته این را هم بگویم آن دل پاک حالا با خال های سیاه
به دلی خاکستری و غبار آلود بیشتر شباهت دارد...
مولای من
خطا کارم شرم دارم که نامی از گناهانم ببرم
اما می دانم که میدانی گناهانم را... خوب البته حجتی دیگر، شاهدی دیگر
چه می توان گفت از صفاتت که هر چه بگویم باز کم است...
آقای من
پروردگار بزرگ گناهانم را با پرده ای پوشانده تا کسی آگاهی از آنان پیدا نکند
تا من سرتا پا تقصیر خجل از گناهان در برابر مخلوقش نشوم
اما همین ستار العیوبی پروردگارم خجلم کرده...
"کاش روزی بیاید که که در برابر ستارالعیوبی خالقم
من هم به پاس از بزرگی او دست به گناه نبرم" به امیدش...
به امید روزی که شما تکیه بر خانه کعبه بزنید
و فریاد انا المنتقم، انا المهدی، انا بقیة الله سر دهید
و ما آن روز بی گناه در پشت شما در کاروان و لشگر شما باشیم...
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"