بچه که بودم

بچه که بودم تو بازیهام همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردم

بزرگ که شدم همش تو خیالم بر میگردم به بچگی

بچه که بودم چه دل بزرگی داشتم

اکنون که بزرگم چه دلتنگم

کاش دلم به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودم که حرفهاش

را از نگاهش می شد خوند

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود 

کاش قلب ها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ام که سکوت کرده ام

دنیا را ببین ...

بچه که بودم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ام و از چشمهایم می آید!

بچه که بودم همه چشمای خیسم رو میدیدن

بزرگ شدم و هیچکی نمیبینه

بچه بودم تو جمع گریه می کردم

بزرگ شدم تو خلوت

بچه بودم راحت دلم نمی شکست

بزرگ شدم خیلی آسون دلم می شکنه 

بچه بودم همه رو ۱۰ تا دوست داشتم

بزرگ که شدم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست دارم

بچه که بودم قضاوت نمی کردم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنم تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتم

بچه که بودم اگه با کسی

دعوا میکردم ۱ ساعت بعد از یادم می رفت

بزرگ که شدم گاهی دعواهام سالها تو یادم موند و آشتی نکردم

بچه که بودم گاهی با یک

تیکه نخ سرگرم می شدم

بزرگ که شدم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخ هم سرگرمم نمیکنه

بچه که بودم بزرگترین آرزوم داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدم کوچکترین آرزوم داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودم آرزوم بزرگ شدن بود

بزرگ که شدم حسرت برگشتن به بچگی رو دارم

بچه بودم درد دل ها را به هزار ناله می گفتم و همه می فهمیدند

بزرگ شده ام، درد دل را به صد زبان به کسی می گویم ...

اما هیچ کس نمی فهمد

بچه که بودم دوستیام تا نداشت

بزرگ که شدم همه دوستیام تا داره

بچه که بودم، بچه بودم

بزرگ که شدم، بزرگ که نشدم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستم

ای کاش با همون صفتهای خوب و پاک بزرگ می شدیم.


این متن زیبا رو یکی از دوستان خوبم " پرواز " واسم فرستادن

خدایی متن قشنگیه

همینجا از ایشون تشکر میکنم

نفســــــــــــــــــــــت گــــــــــــــــــــــــــرم

شعر

خوبِ من،اضطراب کافی نیست...جسدم را برایت آوردم
هی بریدی،سکوت باریدم...بخیه کردی و طاقت آوردم
در تنم زخم و نخ فراوان است...سرِ هر نخ برای پرواز است
تا برقصانَدَم،برقصم من...او خداوندِ خیمه شب باز است
با صدایش ترانه هایم را...یک به یک رو به راه می کردم
مرده ی دستپاچه ای بودم...تا به چشمش نگاه می کردم
بدنش را چگونه باید گفت...ساده نیست آنچه در سرم دارم
من که در وصفِ یک سرانگشتش...یک لغت نامه واژه کم دارم
زندگی اتفاق خوبی بود...آخرش با نگاه بهتر شد
چشم هایت همیشه یادم هست...هر نگاهی به مرگ منجر شد
چشمهایت عقیقِ اصلِ یَمَن...گونه ها قاچِ سیبِ لبنانی
تو بخندی شکسته خواهد شد...قیمت پسته های کرمانی
نرمِ رویاست جنسِ حلقومت...حافظ از وصف خسته خواهد شد
وا کن از دکمه دکمه ها بدنت...چشمِ شیراز بسته خواهد شد
از کدامین جهان سفر کردی...نَسَبَت از کجای منظوم است
که به هر دانه دانه سلولت...جای یک جای دور معلوم است
زندگی کردمت بهانه ی من...غیرِ تو هر چه زنده را کشتم
چند سال است روزگار منی...مثل سیگارِ لای انگشتم
دور تا دورم ابرِ مشکوکی ست...جبهه های هوای تنهایی
فصل فصلم هجومِ آبان هاست...تُف به جغرافیای تنهایی
ای خدای تمامِ شیطان ها...از بهشتی بزرگ رانده شدم
تو در ابعادِ من جوانه زدی...عکس من،قابِ دیدنت بودم
تو به فکر خیانتت بودی...من به فکر سرودنت بودم
چشمِ خود را به دستِ خود بستم...تا عذابِ سبک تری باشی
تا در اندوه رفتنت باشم...تو در آغوش دیگری باشی

پدر


پدر یعنی

همون کسی که لرزش دستش

دیگه چیزی از چای تو استکان باقی نگذاشته

ولی

وقتی بهت میگه به من تکیه کن

تو انگار کوه رو پشتت داری


به سلامتی همه ی پدرای خوبمون



مردم


مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.

برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟
کجا میری؟
چند سالته؟
بابات چیکاره است؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چرا ساکتی؟
چرا نیستی؟
چرا ازدواج نمیکنی؟
چرا بچه دار نمیشی؟
چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟!
چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟!
چرا چشات قرمزه؟ بیخوابی کشیدی؟!
چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟!
چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟!
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره...

اگر بسیار کار کنی می گویند احمق است.
اگر کم کار کنی می گویند تنبل است.
اگر خرج کنی می گویند افراط گر است.
اگر جمع کنی می گویند بخیل است.
اگر ساکت و خاموش باشی می گویند لال است.
اگر زبان آوری کنی می گویند ورّاج و پرگو است.
اگر روزه بداری و شبها نماز بخوانی می گویند ریاکار است.
و اگر عمل نکنی می گویند کافر است و بی دین.
مَردُم ذاتا قاضی به دنیا میاد.
بدون ِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده، روت قضاوت میکنه، حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.
مَردُم قابلیت اینو داره که همه جا باشه، هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب.
اما مَردُم همیشه از یه چیزی میترسه، از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.
پس دستت رو بذار رو گوشات، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و با نگاهی امیدوارانه به اهدافت مشغول کار خودت شو ...

اما هیچ می دانید مردم چه می گویند ؟!

می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!
می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!
با فردی روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟... خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟!
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... آنها گفتند: مردم چه می گویند؟!
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در یک زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!
می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... زنم گفت: مردم چه می گویند؟!
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود: مردم چه می گویند؟!...

مردمی که عمری نگران حرف هایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم آنها نگران من نیستند !


این متن زیبا رو یکی از دوستان زحمت کشیدن واسم فرستادن

اینم ادرس وبشون

http://salamatzibaee.blogfa.com/



بلاگفا


بلاگفا

ینی تو روحت

از صب ی ملت رو علاف خودت کردی

بترکی

ههههععععععععییییییییییییییییی



اهدای سلول بنیادی

اطلاعاتی درمورد اهدا سلول بنیادی از طریق خون واهمیت آن در نجات جان بیماران مبتلا به بیماریهای وخیم خونی مانند سرطان خون،تالاسمی و..(عموما کودکان)

در حال حاضر تنها راه درمان قطعی بیماران مبتلا به سرطان خون، تالاسمی وسایر بیماریهای وخیم خونی، پیوند سلولهای بنیادی خونساز به آنهاست. این کار از طریق فردی که از لحاظ ژنتیکی(نه گروه خون) با بیمار مشابه باشد صورت می پذیرد. 30% افراد بیمار از خانوادهو فامیل خود فرد مشابه را  پیدا می‌کنند ولی 70% دیگر، در خانواده و فامیل فردی با ژنتیک مشابه را پیدا نکرده و می‌بایست از افراد غیرخویشاوند، ژنتیک مشابه را پیدا کنند و درصورت پیدا نکردن گزینه‌ای با چنین ویژگی‌هایی، جان خود را ازدست می‌دهند.همچنین تعداد افرادی که از لحاظ ژنتیکی در جامعه انسانی باهم مشابه باشند بسیار پایین است(بعلت شرط سازگاری ژنتیکی برای پیوند ممکن است تنها شما فرد مشابه به یک بیمار و نجاتگر باشید)لذا این امر مستلزم اینست که همه دست به دست هم بدهیم وبرای یاری رساندن به این عزیزان با گذاشتن تنها نیم ساعت از وقتمان و انجام یک آزمایش ساده خون،عضوی از این بانک سلول بنیادی شویم.در حال حاضر تعداد جمعیت ثبت نام شده بسیار پایین می باشد.لازم به ذکر است زمانی که جواب آزمایش ما با فرد بیماری مشابه باشد از سوی مرکز با ما تماس گرفته شده و اهدا در آن زمان صورت میگیرد و سلولهای بنیادی را ازخون ما میگیرند.شیوه اهدا، از طریق خون و مشابه اهدای خون میباشد.

 

درایران دو مرکز ازداوطلبین ثبت نام بعمل می آورند که در حال حاضر یکی از آنها(بانک اهدا بیمارستان شریعتی) با سیستم بانک اهداکنندگان جهانی مرتبط است:

1.بانک اهدا سلولهای بنیادی واقع در(تهران-خیابان کارگر شمالی-سه راه جلال آل احمد-بیمارستان دکتر شریعتی-بانک اهدا((مرتبط با سیستم بانک اهداکنندگان جهانی)))شنبه تا چهارشنبه(ازساعت8تا13)   پنجشنبه ها(ازساعت8تا12)

سایت جهت ثبت نام اینترنتی:www.iscdp.org

 شماره تماس:02184902669  

سایت بانک اهداکنندگان جهانی:        www.bmdw.org

داوطلبان ثبت نام در هر جای جهان میتوانند با مراجعه به  لینک زیر،مرکز مربوط به کشور خود را جستجو و پیدا کنند:

http://www.bmdw.org/index.php?id=addresses

2.مرکز سپاس واقع در(خیابان انقلاب-خیابان وصال شیرازی-بالاتر از تقاطع طالقانی- پایگاه مرکزی اهدای خون-مرکز اهدای سلولهای بنیادی خونساز(سپاس))شنبه تا چهارشنبه(از ساعت8تا11)

سایت جهت ثبت نام اینترنتی:iscdr.ibto.ir      

 شماره تماس:02188959093-5

 

 

با پرینت ساده از این پوستر ونصب آن در اماکن عمومی محل زندگی وکار خود مثل مسجد،هیئات مذهبی،دانشگاه و...مخصوصا درتهران به نجات جان این بیماران که اکثرا کودکند بشتابیم.(درحال حاضر انجام آزمایشHLA وثبت نام  درایران فقط در دومرکز بانک اهدا بیمارستان شریعتی((مرتبط با سیستم بانک اهداکنندگان جهانی)) ومرکز سپاس وابسته به سازمان انتقال خون درتهران  صورت می پذیرد و درسایرشهرها هنوز فعال نشده اند(

 

برای نجات جان بیماران که عمدتا خردسالند. در صورت تمایل به عضویت یا عدم عضویت در این بانک حدالامکان این پیام را برای دوستان خود ارسال کنید.(نگذار زنجیر عشق بگسلد)



گرفته شده از وبلاگ سلامت و زیبایی

سوالی در این رابطه داشتین میتونین برین وب ایشون و ازشون بپرسین


اینم ادرس وبشون


http://salamatzibaee.blogfa.com/



اعتماد


یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار می‌شود" ... خودش بود! تمام چیزی که لازم داشت همین بود! ترکیب کار تو ذهنش، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود.
مغازه کوچک دم در ورودی مترو
چایی شیرین و ساندویچ نون و پنیر تو ظرف یکبار مصرف که سرپایی هم میشد خوردش.
بله کارها ردیف شده بود. اجاره مغازه که رسمی شد لوازم رو مستقر کرد و شروع کرد به کار.
تابلو زد: "صبحانه علی آقا"، مردم هم از همون روز اول استقبال خوبی نشون دادن.
یه چایی داغ و خوشمزه و خوش طعم با نون سنگک و پنیر تبریز. ظرف ٣ یا ٤ دقیقه یه صبحانه خوب می‌خوری، قیمت هم مناسب بود.
آقا چند روزی نگذشت که جلوی در مغازه به اون کوچیکی "صف" می‌بستن! گاهی ١٠ - ١٥ نفر تو صف بودن. به قول امروزی‌ها؛ بیزینس عالی ... توپ! مردم راضی، "علی آقا" هم خوشحال.
تا حالا شنیدین یکی از بس کارش خوب باشه مردمو کلافه کنه؟!
"ای داد و بیداد، حالا چیکار کنم؟ این جاشو نخونده بودم!!!"
می‌دونین چی شده بود؟ خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود، متقاضی زیاد بود و صف گاهی طولانی میشد و اون ته صفی‌ها کفرشون در میومد تا نوبتشون بشه. تقریبا یه عده این قدر معطل می‌شدن که قید صبحونه علی آقا رو می‌زدن و دلخور، سر صبحی گشنه، تو صف وایستاده، صبحانه نخورده، ول می‌کردن و می‌رفتن!
شهرت خوبی که بهم زده بود داشت لطمه می‌دید ... "چیکار کنم؟" به هر راهی بگین زد؛
یه شاگرد گرفت (تو جا به اون تنگی) که چایی‌ها رو ریخته و آماده داشته باشه.
یه بسته‌بندی سفارش داد که یه چایی و یه ساندویچ باهم توش بود که حملش راحت بشه.
قیمتاشو آورد پایین‌تر که واسه مردم بصرفه‌تر باشه ... ولی مشکل صف و معطلی داشت جدی جدی شاخ میشد.
"اینطوری نمیشه ... باید هرطور شده از شر این مشکل خلاص شم وگرنه اسممو عوض می‌کنم". خیلی فکر کرد.
روز و شب داشت مرور می‌کرد که چه کاری رو می‌تونه سریع‌تر انجام بده؟ ولی دیگه از این سریع‌تر نمیشد تا این که ...
یه روز شروع کرد وقت گرفتن که از اول رسیدن مشتری تا رفتنش، هر کاری متوسط چقدر طول می‌کشه؟
سلام و احوالپرسی ٥ ثانیه
گرفتن سفارش مشتری ١٠ ثانیه
تحویل سفارش مشتری و بسته بندی ١٥ ثانیه
گرفتن پول و دادن بقیه پول مشتری ٢٥ ثانیه ... !!!
نتیجه‌گیری مهم سوم: "صبر کن ببینم! یعنی تقریبا نصف وقت من با هر مشتری سر پول دادن میره؟ یعنی اگه یه راهی پیدا کنم که مشکل پول دادن، بقیه پول، پول خورد و ... رو حل کنم دو برابر سریع‌تر می‌فروشم؟ و صف دو برابر سریع‌تر جلو میره؟ خوب اگه اینجوری یاشه، هیچکس دلخور نمی‌ذاره بره. عالی میشه!"
"خوب چیکار کنم؟ کوپنی‌اش کنم؟ اول ماه به هر کی کوپن بدم؟ ... نه بابا، کسی وقت این کارا رو نداره. چوب خط بزنم و آخر ماه ار هر کی پول بگیرم؟ نه جانم، اینم که صرف نمی‌کنه، کافیه چند نفر نیان تسویه کنن، مگه من چقدر سود دارم؟ آخه این روزا به هیچکی هم که نمیشه اعتماد کرد ..."
"صبر کن ببینم ... چرا نمیشه؟ ... عجب فکر بکری! ... آخ جااااااان، پیدا کردم!"
"اعتماد" کردن به مشتری در روزگار بی‌اعتمادی!"
فرداش "علی آقا" رفت بانک و چند دسته اسکناس ١٠٠ و ٢٠٠ و ٥٠٠ تومنی گرفت، دو تا جعبه درست کرد و توی هر کدوم مقداری از اون اسکناس‌ها رو گذاشت. جعبه‌های پول خرد رو گذاشت یه قدری اونورتر، کنار گیشه‌ای که چایی و ساندویچ رو تحویل می‌داد. تصمیم خودشو گرفته بود. با خودش می‌گفت: "من که دزدی نکردم و پولم حلاله ... ملت هم که با من پدرکشتگی ندارن که پولمو بخورن ... پس اگه من بهشون اعتماد کنم کار خطایی نیست، تازه اگر صدی چند نفر هم پول ندن ایرادی نداره خودم هم اگه روزی یکی دو نفر بیان و چایی مجانی بخوان که بهشون میدم پس چه فرقی می‌کنه؟"
لحظه بزرگ ... مشتری اول اومد:
سلام علی آقا صبح به خیر!
سلام عزیز جان خوب هستین انشاالله؟
بله، سلامت باشین.
یه چایی شیرین، یه نون پنیر؟
آره جونم.
میشه ٤٠٠ تومن، بفرمایین ... قابلی هم نداره.
چشم، الان تقدیم می‌کنم ... (جیب‌هاشو می‌گرده، کیفشو بیرون میاره ...) الان تقدیم می‌کنم.
لازم نیست عجله کنی جونم، یه جعبه اونجا گذاشتم، پول خورد هم توش هست، لطفا خودت پولتو بریز اون تو، باقیشو بردار و برو به سلامت، روز خوبی داشته باشی.
شوخی می‌کنی؟ دستم انداختی؟
نه جون داداش خودت برو ببین.
(مشتری اول با ناباوری رفت سمت جعبه و ...)
مشتری دومی:
سلام علی آقا
سلام خانم بفرمایین؟
یه چایی ٢ تا نون پنیر لطفا
چشم ...
چند روز اول تا مردم بفهمند که "علی آقا" چه تغییر مهم و جالبی در کارش داده یه کم طول کشید. حتی بعضیا بیشتر از معمول طول دادن تا مطمئن بشن که درست فهمیده‌اند.
ولی از روز سوم و چهارم مردم اصلا میومدن که خودشون به چشم خودشون این پدیده عجیب غریبو ببینن و اصلا از این نون و پنیر و چایی شیرین بخورن تا باورشون بشه.
از همه مهم‌تر این بود که "علی آقا" چاره کارو پیدا کرده بود. فکرش واقعا درست کار کرده بود و صف تقریبا دو برابر سریع‌تر جلو می‌رفت.
فروش علی آقا دو برابر شد و سودش بیشتر از دو برابر! بگو چرا؟
خوب معلومه! این روزها ١٠٠ تومن پولی نیست. خیلی‌ها از این که علی آقا به مشتری‌هاش این قدر احترام گذاشته بود و بهشون اعتماد کرده بود که پولشون رو خودشون بدن و بقیه‌اش رو هم خودشون بردارن این قدر خوششون اومده بود که اصلا قید بقیه ١٠٠ تومن رو می‌زدن و دستخوش و انعام می‌ذاشتن و می‌رفتن. این سود خالص بود و کم هم نبود!
هیچکس "علی آقا" رو از این خوشحال‌تر و شادتر ندیده بود.
مشتری‌ها هم، همه از دم، روزشون رو با یک اتفاق ساده دلپذیر شروع می‌کردن. بعدها داستان‌های زیادی دهان به دهان شد که چقدر مشتری‌های علی آقا در طول روزشون برخوردهای بهتری با مردم دیگه داشته‌اند و دلیلش یک آغاز خوب با "علی آقا" و اعتماد و روی خوش او بود.

این داستانو یکی از دوستان واسم فرستادن

دستشون طلا


حرفهای خودمونی 5





پست امروزم مخاطب خاص داره




تو میتوانی روسری نصفه نیمه ات را هی برداری

و دوباره بذاری

میتوانی گاهی بادبزنش کنی

میتوانی مانتو سفید کوتاهه نازکه چسبان بپوشی

تا گرمت نشود

میتوانی موهایت را بیرون بریزی

و در شهر جولان دهی

فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند

فرض کن اینها عادت کرده اند

به این پارچه ی سیاه در این گرما

فرض کن گرمشان نمیشود

فرض کن تو روشنفکری و اینها امل

آخر تو چه میدانی

چادر ترنم عطر یاس

در فضای غبار آلود دنیاست

آخر تو چه میدانی

حجاب خنکا و زیبایی

به وجود هر دختر مینشاند

تو میتوانی خوش باشی

به عرق نکردن در دنیا

خنکای بهشت گوارایتان دختران چادری

لایک به افتخار همه ی دخترای چادری وبمون



مخصوصا یکی که میدونم تازه چادری شده











مانیا


سلام بچه ها
ظهری خبر دار شدم
((( مانیا )))
وب ((( تنها )))
دچار حادثه ی رانندگی شده
تصادف کرده
پاش شکسته و تو بیمارستان بستریه
ادرس وبشو میذارم حتما برین وبش
اونجا واسش کامنت بدین
برگرده بیاد کامنتارو ببینه
خوشحال میشه
ممنون از همتون





نفستون گرم


حرفهای خودمونی 3


بعضیا هستن که باهاتن

ولی همیشه با کسای دیگه هم هستن

که اگه با تو به بن بست خوردن

خیالشون راحت باشه

کوچه ی بعدی یکی منتظرشون هست

تو قانون رفاقت به اینا میگن :

عوضیـــــــــــــــــ


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


زیادن دخدرایی که نگران پاک شدن آرایششون نیستن

چون آرایشی ندارن

سرشون رو هم مثه گنبد امامزاده داوود درست نمیکنن

زیادن دخدرایی که وقتی یه پسر پولدار میبینن

دلشون نمیلرزه

چون دلشون دله.....نه ژله

زیادن دخدرایی که با دیدن ماشین پسرا کف نمیکنن

چون اینا دخدرن نه دلستر

ع ش ق براشون مقدمه

اگه بهش دچار بشن همه کار برا طرفشون انجام میدن

فقط یه کلام

دم این جور دخدرا گرم

بگو خب


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


مرد نیستم که برای خر کردن یک دخدر و هم آغوشی با او نقش بازی کنم

مرد نیستم که در خیابانهای شهر به این و آن متلک بیندازم

موهایم را زنانه نمیزنم و ابروهایم را بر نمیدارم

لباسهای تنگ نمیپوشم که بازوهایم را برایت به نمایش بگذارم

روی بدنم تتو نمیکنم تا مرا شیک فرض کنی

من مردم

از همانها که در خیابان سرشان را پایین می اندازند و راه میروند

و به موزیکی که از هندزفریشان پخش میشود گوش میکنند

من مردم

از آنها که همیشه ته ریش دارند

از آنها که شلوارهای پاره پاره نمیپوشند

از همانها که موهایشان را هزار قلم فرم نمیدهند

از همانهایی که هنوز نان و نمک سرشان می شود

از همانهایی که بی احترامی را استقلال نمی دانند

من از همانهایی هستم که دیگران فکر می کنند نسلشان منقرض شده

نه اینکه فکر کنید مردها خیلی پاکند و پیامبرند

نه

سالهاست که مردها حکومتشان را رها کرده اند

و آرام در گوشه ی دنج خیالشان زندگی می کنند

مردانگی روح است

روحی که قدرتهایش بی انتهاست

اگر در کنار یک مرد واقعی زندگی میکنید

از دستش ندهید

که این روزها سخت می توان یک مرد واقعی پیدا کرد


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


آقا پسر های محترم

این مهم نیست که بی معرفتید

این مهم نیست که خائنید

این مهم نیست که تنوع طلبید

این مهم نیست که خیلی راحت دروغ میگید

لااقل آنقدر مرد باشید که با دخدرایی با همین صفات دوستی کنید

نه دخدری که وقتی وارد زندگیش میشین

تمام رویاها و فکر و ذکرش میشین

اونی که روح و روان و هستی و زندگی و سلامتیش رو فدای شما میکنه

ما از لیلی شدن باکی نداریم ولی مجنون شدن کار شما نیست داش


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


حرفهای خودمونی 3


آقا پسری که به عشقت میگی میذاری ببوسمت؟؟؟

اینو میدونی که واسه یه دخدر خیلی سخته که یه نفر بهش دست بزنه و ببوستش؟؟؟

وقتی عشقت سرشو میندازه پایین و گونه هاش از خجالت سرخ میشه

و میگه : باشه

اینو بدون که براش راحت نبوده

کلی با خودش کلنجار رفته

کلی چیزارو زیر پاش گذاشته و قبول کرده

شاید با خودش گفته : اگه نذارم ببوسه ترکم میکنه

ازم شاکی میشه

میفهمی دارم چی میگم آقا پسر؟؟؟؟؟

آهای پسر ایرونی با توام

مرد باش و به یه بوسه رضایت بده اونم از سر ع ش ق نه ش ه و ت

که اگه از سر ع ش ق باشه به یاد موندنی ترین هدیه میشه واسه عشقت

تو فقط اجازه یه بوسه از اون دخدر رو گرفتی نه چیز دیگه

یه دخدر احساسشو... قلبشو... شرفشو میذاره و میاد جلو

به خاطر کی؟؟؟

به خاطر تو

به خاطر عشقش

پس تو هم مرد باش و با احساساتت بیا

نه با چیز دیگه ای

چرا دست گل آلود شهوتت رو توی حوضچه زلال احساس اون دخدر میشوری؟؟

میدونی که مدیونی؟؟

به تموم هم جنسای خودت مدیونی

به تموم کسایی که بعد از تو قراره با اون دخدر برخورد داشته باشن مدیونی

در برابرشون مسئولی...چرا؟؟؟؟؟

چون تو نگاه اون دخدر رو به جنس مرد عوض کردی

چون تو ذهن اون دخدر رو خراب کردی

فکرشو مشغول کردی

احساسات پاکشو به بازی گرفتی

از اعتمادی که به تو داشت سو استفاده کردی

آره داش من مدیونی... خیلی هم مدیونی

پس به خاطر دخدرا نه

به خاطر هم جنسای خودتم که شده حواست بیشتر باشه

داااااااش

مرد باش.....مرد


پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/


خجالت دخدری باید بکشه که روز خواستگاری به پدر و مادر پیر و کم سوادش بگه :

شما کمتر صحبت کنید

خجالت پسری باید بکشه که ( فقط تو رو دوست دارم )

رو برای چندین نفر send کنه

خجالت زنی باید بکشه که خوش گذرونی هاشو در غیاب شوهرش

که برای تامین مخارج زندگی دو شیفت کار می کنه انجام میده

خجالت مردی باید بکشه که زنش پشتش دعا می خونه که به سلامت برگرده

و اون دعا میخونه که زنش از روابط پنهانیش با دیگری بویی نبره


پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/


ما از اوناییم که :

فشن نیستیم...بابامون ماشین شاسی بلند نداره که بیایم دنبالت

مارک کفشمون دیگه آخرش کفش ملیه

زیر ابروهامونم بدمون میاد نخ بکشیم که دخدر کش بشیم

مارک تی شرتمون هم دیگه آخرش یا هندونست یا تمساح

نداریم ببریمت هر شب بیرون خرجت کنیم

موبایلمونم از اونایی که 5 تومن میدی 2 تا میگیری

اسمشو نمیگم تبلیغ نشه

وختی شارژ میخوای و ما هم 500 واست شارژ میفرستیم

بدون کلا 650 شارژ بوده تو گوشیمون

نصفه بیشترشو دادیم به شما

از مال دنیا هم که گفتیم اونقدی نداریم

فقط قدمون بلنده و خوشتیپم میگردیم

ولی..........

وختی میگیم دوست داریم

ینی

واقعا دوست داریم

با تموم وجودمون

اینو بفهم...


پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

حرفهای خودمونی 2


پسرا با شمام...!!!!

هر وقت یه دخدر چشماشو بست و تو به جای لبش

پیشونیش رو بوسیدی

اون موقع میتونی از مردونگی حرف بزنی

اونوخته که میتونی با افتخار بهش بگی من تو رو فقط به خاطر خودت میخوام

نه چیز دیگه

تو این دوره زمونه کم پیدا میشن مردایی که از مرد بودن

فقط اسمشو یدک نکشن

و واقعا مردونگی کنن

دخدرا با شمام...!!!

پسر که زیاده...

اگه میخواین با کسی باشین

به کسی تکیه کنین که مرد باشه...مرد

بعضی اوقات یه پسر 5 ساله از تموم مردای دنیا مرد تره.........




پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/


مرد نه با اسب سفید می آید نه با بنز سیاه

مرد با دوپای خودش می آید

مرد نه با حساب پر پول و نه با شرکتی در فلان جای شهر

که با غرور و مردانگی اش می آید

مرد آنقدرها هم رویایی نیست

یه آدم ساده که می شود از قامتش مغرور شد

که می شود خستگی هایش را فهمید

که چشمانش حرفی ... جز برای همسرش ندارد


پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/


تو مترو زن جوون و خوشکلی رو دیدم که داشت لباس زیر میفروخت

یکی از خانمهای مسافر با بی احترامی اونو حل داد و بلند داد زد :

زنیکه حالا تو این جا تنگی اومدی تو گوش ما داد میزنی لباس زیر 2 تومن؟؟؟

زن جوون جواب نداد...

اما مسافر ول کن نبود

یهو انگار که بغضش بترکه و از این حرفاش ناراحت شده باشه گفت :

چیه ؟؟؟؟؟؟؟ دارم نونمو از راه حلال در میارم .....

خوبه برم تو خیابون و شوهر تو و بقیه رو از راه بدر کنم تا خرجم دراد؟؟؟؟؟

.

.

.

.

یه سکوت سنگین تو مترو......


به افتخار همه ی خواهرای گلمون که شرافتشون رو نمیفروشن



پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/


ولی پسر این عجب داف جیگریه...!!!

اگه بزرگ بشه همه تو کفش میمونن...!!!

من از الان تو کفشم...!!!





این دقیقا جمله ایه که یکی تو فیس بوک نوشته بود

متاسفم واسه بعضی از پسرای سرزمینم

بعضیا خیلی هار شدن ... خیلی

آرمیتا (فرزند شهید داریوش رضایی نژاد)

غصه نخور

ما حقتو از قاتلای پدرت میگیریم

تو پاکترین دخدر سرزمین  سبز منی....


یکی کامنت گذاشته که تو با این کارت با ناموس شهید بازی کردی

و کارت اشاعه منکره و حرامه

خواستم همینجا بهت بگم

دوست عزیز

من اگه ببینم به ناموس شهید داره بی احترامی میشه

و بلا نسبت شما عین بز واستم فقط نیگا کنم

بی احترامیه... اشاعه منکره

چرا؟؟؟؟

چون اگه جلوشو بگیرم دیگه تکرار نمیشه

پس دوست خوبم حتما حتما برو طرز فکرت رو تغییر بده

چون با گوشه ای ایستادن و نیگا کردن

بی احترامی ها به شهدا و خونواده هاشون بیشتر میشه

حتما این کارو بکن به دنیا طور دیگه ای نیگا کن

موفق باشی دوست خوب و فقط نظاره گر من


پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

دعا


بچه ها با خودتون نگین که اینم همش فاز نصیحت برداشته و

عین بابا بزرگا و بزرگترامون هی نصیحت میکنه و حرفای گنده گنده میزنه

یه بار میگه دست مامان و بابا رو ببوسین یه بارم میگه صلوات بفرستین

نه

خدایی اهل نصیحت و حرفای از خودم بزرگتر زدن نیستم

ولی امروز یه خواهش بزرگ ازتون دارم

میگم بزرگ چون راجع به سلامتیه دو تا از دوستامونه

دو تا از دوستای گلمون که به این وبلاگ میان و از ابجیای خوبمم هستن

به دعای تک تک شما بچه ها برای بدست اوردن سلامتیشون احتیاج دارن

ابجی گلم (پ) که تصادف کرده و ابجی خوبم (ب) که از بیماری رنج میبره

ازتون میخوام واسه این دو تا دوستمون حتما دعا کنین

و براشون آرزوی سلامتی کنین

وقت نماز یا اصلا همین جا...همین الان

از خدای بزرگ براشون سلامتی بخواین

دوست دارم مثل سری قبل هرکی واسه این دو تا ابجی گلم دعا میکنه

یه دونه از همون گل های رز قرمز

به اسم خودش به این دو تا دوستمون هدیه کنه

و تو نظرات بذاره

پس شد دعا و هدیه دادن گل

از تک تک دوستایی که به این پست میان و به این دو تا ابجیمون گل هدیه میدن ممنونم

دم همتون گرم خیلی خیلی باحالین

(نصیحت برادرانه) (صلوات)


یه سوال داشتم بچه ها

آخرین باری که دست مامان و باباتون رو بوسیدین کی بوده؟؟؟؟؟؟

آخرین باری که به خاطر زحماتی که واستون کشیدن و میکشن

حالا چه کم چه زیاد

همونی که در توانشون هست

ازشون تشکر کردین کی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می خوام همین الان غرور رو کنار بذارین

و برین دست پدر و مادرتون رو ببوسین

و ازشون به خاطر زحمات بی دریغی که واستون میکشن تشکر کنین

راستی شاید بین دوستامون بعضیا از نعمت بودن سایه پدر و مادر رو سرشون

محروم شده باشن

پس اول یه صلوات محمدی واسه آرامش روح اون بزرگوارا

و بعدشم بوسه به دستای زحمت کش مامان و بابا


...............................................................................................................

بچه ها میخوام هر کی این پست رو که راجع به حضرت ولی عصر صاحب الزمان

هست رو که میخونه برای سلامتیش صلوات بفرسته

و به تعداد صلوات هایی که فرستاده

یه شاخه گل قرمز که تو این شکلکا هست

@};-

از همونایی که موقع چت با بی اف یا جی افتون

همون عجقاتون میفرستین

از همونااااااااااااااااااااااااااا

تو نظرات با اسم خودتون واسم بزارین

حتما هم نیاز نیست یه گل بزاری بعد از روش کپی کنی الکی

من خودم آخرت این کارام

یک گل بذار ولی یه صلوات هم بفرست

به امید روزی که حضرت ظهور کنه

یعنی دوس دارم حماسه خلق کنین بچه ها

نفس همتون گرمه گرم


دنیای با حظور تو دنیای دیگریست

روز طلوع سبز تو فردای دیگریست

بوی بهشت می وزد از کوچه باغ ها

خاک زمین بهاری گل های دیگریست

گل های مریم از گل نرگس معطرند

عیسی اسیر نام مسیحای دیگریست

دیگر زمان از این همه تکرار خسته است

تاریخ بیقرار قضایای دیگریست

فردای بی تو باز شبی از سیاهی است

فردای با تو روز به معنای دیگریست

با هر غروب جمعه دلم زار می زند

چشم انتظار جمعه ی زیبای دیگریست


حرفهای خودمونی


مخاطب خاص اگه خاص باشه

لازم نیست شما دورش رو از این و اون خلوت کنی

خودش واسه بودن شما همه رو کنار می زنه

لازم نیست واسش دنیا رو بخرید تا بمونه

خودش قدر یه شاخ گلتون رو که بهش میدین می دونه

لازم نیست هر کسی رو توجیه کنید و سرش رقابت کنید که ایشون عشق منه

خودش تو رو به همه دنیا نشون میده

لازم نیست هر لحظه بهش اس بدی یا بزنگی

خودش میدونه که دوسش داری

لازم نیست هی بری بیای بگی عاجقتم..عجقمی..دوشت دالم چیتال میتال میکنی

خودش میدونه قلبتون به ع ش ق اون می تپه

خودش به شما ثابت می کنه اومده که بمونه

مخاطب خااااااااااااااااااااااص......خاااااااااااااااااااااصه


...............................................................................................................

تا حالا شده به خودتون بگید اااااااااااااااااااه چقدر من بد شانسم

باز فلان جا قرعه کشی جوایز بود و من هیچی نبردم

بین این 100 نفر چیزی نبردم

فلانی ماشین برد... اون یکی لب تاپ برد... یکی دیگه دوچرخه

اما تا حالا گفتین

خدایا شکرت که قرعه این بیماری صعب العلاج به من نیفتاد

داشته هاتونو یک طرفه کفه ترازو بذارین

نداشته هاتونو هم یه طرف دیگه

مطمعن باشین داشته هاتون سنگینی میکنه


...............................................................................................................

ما پسرای ایرونی که دل خوشی از دخترای ایرونی نداریم که

ولی خواستم بگم

یه تار موی شما هارو

به صد تا دخدر خارجی و مارک دار نمیدیم


...............................................................................................................

نه زیر ابرو برداشته....نه خط چشم....نه رج

نه ریمل....نه هیچ کوفت و زهر مار دیگه ای

معصوم و خیلی زیبا

به نظر من که اینجوری بی نظیره


 

چروک دستانش را که میبینی

میفهمی خیلی وقت است که بر دستان نازنینش

بوسه نزده ای

پیشاپیش روز پدر بر همه پدر های دلسوز مبارک

ترکه میره جبهه..میشه فرمانده

داداشش شهید میشه

با بیسیم بهش میگن لااقل جنازه داداشتو برگردون عقب

میگه اینا همشون داداشای من هستن کدومشونو بیارم؟؟

آره!!!!!!!

اینبار جک نبود

(به یاد حمید و مهدی باکری)

برای شادی روح شهدا صلوات